narcissus
با مردی كه در حال عبور بود برخورد کردم خداحافظی كردیم و به راهمان ادامه دادیم كمی بعد از آن روز در حال پختن شام بودم. دخترم خیلی آرام كنارم ایستاد همین كه برگشتم به اوخوردم و تقریباً انداختمش. با اخم گفتم: ”اه !! ازسرراه برو كنار" قلب کوچکش شکست و رفت اشكهایم سرازیر شدند. گفت : اونا رو كنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن اما خانواده ای كه به جا می گذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد كرد.
نظرات شما عزیزان:
-اووه !! معذرت میخوام...
-من هم معذرت میخوام
-دقت نکردم ...
ما خیلی مؤدب بودیم
من و این غریبه
اما در خانه با آنهایی كه دوستشان داریم چطور رفتار می كنیم
نفهمیدم كه چقدر تند حرف زدم
وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت:
وقتی با یك غریبه برخورد میكنی ، آداب معمول را رعایت می كنی
اما با بچه ای كه دوستش داری بد رفتار می كنی
برو به كف آشپزخانه نگاه كن. آنجا نزدیك در، چند گل پیدا میكنی.
آنها گلهایی هستند كه او برایت آورده است.
خودش آنها را چیده.
صورتی و زرد و آبی
آرام ایستاده بود كه سورپرایزت بكنه
هرگز اشكهایی كه چشمهای كوچیكشو پر كرده بود ندیدی
در این لحظه احساس حقارت كردم
آرام رفتم و كنار تختش زانو زدم
بیدار شو كوچولو ، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟
گفتم : دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری كه امروز داشتم
نمیبایست اون طور سرت
داد بکشم
گفت :اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان
من هم دوستت دارم دخترم
و گلها رو هم دوست دارم
مخصوصا آبیه رو
میدونستم دوستشون داری ، مخصوصا آبیه رو
آیا می دانید كه اگر فردا بمیرید شركتی كه در آن كار می كنید به آسانی در ظرف یك روز برای شما
جانشینی می آورد؟
و به این فكر كنید كه ما خود را وقف كارمی كنیم و نه خانواده مان!
چه سرمایه گذاری ناعاقلانه ای !!
اینطور فكر نمیكنید؟!!
به راستی كلمه
"خانواده" یعنی چه ؟؟
Power By:
LoxBlog.Com |